شاهنامهی دقیقی
سیدحسن تقیزاده از جمله رجال سیاسی تاریخ ایران است که فراز و فرودهای زیادی در زندگی شخصی و سیاسی او وجود دارد. تقیزاده بر جدایی دین از سیاست تأکید میکرد تا حدی که گروهی از علمای نجف از جمله آیتالله عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی فتوا به «فساد مسلک سیاسی» وی دادند. تقیزاده در سال 1325ه. ق عضو «لژ بیداری ایران» شد. وی پس از مدتی به بالاترین مقام فراماسونری؛ یعنی استاد اعظم میرسد. شاید برای شناخت تقیزاده هیچچیز بهتر از سرمقالهی خود او در شروع دورهی جدید مجلهی کاوه در تاریخ 22ژانویه1920 نباشد. او مینویسد: «امروز چیزی که به حدّ اعلا برای ایران لازم است و همهی وطندوستان ایران با تمام قوی باید در آن راه بکوشند و آن را بر هر چیز مقدم دارند سه چیز است که هرچه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کلّ اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا... این است عقیدهی نگارندهی این سطور در خط خدمت به ایران: ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس». سایت راسخون تصمیم دارد در راستای وظیفهی اطلاعرسانی خود، تعداد محدودی از نوشتههای وی را در موضوعات مختلف که دارای نکات قابل توجهی است و میتواند مورد استفادهی محققان قرار بگیرد، منتشر کند. مقالهی ذیل یکی از مقالات این مجموعه است.
کشف تاریخ صحیح زمان زندگی دقیقی کمک مهمّی به کشف تاریخ حقیق زمان فردوسی و نظم شاهنامهی وی میتواند بکند زیرا که به نصّ صریح شاهنامهی فردوسی وی چندی بعد از وفات دقیقی به کار نظم شاهنامه شروع کرده، چنان که دربارهی دقیقی گوید:
برو تاختن کرد ناگاه مرگ *** به سر برنهادی یکی تیره ترگ...
برفت او و این نامه ناگفته ماند *** چنان بخت بیدار او خفته ماند (1)
و پس از مدّتی که فردوسی در پی جستجو و پیدا کردن نسخهی کتاب شاهنامهی منصور معروفی بوده است که دقیقی به نظم آن شروع کرده بود بالأخره پیدا کرده و شروع به نظم کرد چنان که گوید:
دل روشن من چو برگشت از اوی (2) *** سوی تخت شاه جهان (3) کرد روی
که این نامه (4) را دست پیش آورم *** ز دفتر به گفتار خویش آورم
بپرسیدم از هر کسی بیشمار *** بترسیدم از گردش روزگار
مگر خود درنگم نباشد بسی *** بباید سپردن به دیگر کسی (5)
به علاوه در آخر قسمت دقیقی از شاهنامه باز فردوسی گوید:
دقیق رسانید اینجا سخن *** زمانه برآورد عمرش به بُن...
چو این نامه (6) افتاد در دست من *** به ماهی گراینده شد شست من (7)
در این صورت معلوم شدن تاریخ وفات دقیقی مبدأ تاریخ نظم شاهنامهی فردوسی را به تقریب روشن میکند.
هویّت دقیقی
اسم او بنا بر قول تذکرهها محمّدبن احمد (8) یا محمّدبن محمّدبن احمد یا احمد و یا منصوربن احمد (9) و کنیهی او قریب به یقین ابومنصور بوده. لکن منقّدین علما در صحّت اسم او به حق شکّ نمودهاند زیرا به حسب دلایلی که ذکر خواهد شد مشارالیه زردشتی مذهب بوده. و اگرچه زردشتیان در قرون اولی اسلام گاهی اسم عربی و کنیه هم برای خود اتّخاذ میکردند لکن اسم محمّد و احمد قدری بعید است و میشود تصوّر کرد که متأخّرین از تذکرهنویسان که راضی نبودند نسبت زردشتیگری به دقیق بدهند این گونه اسامی را عمداً یا از روی مأخذهای ضعیف به او دادهاند. در مسقط الرأس او هم اختلاف و شکّ است: لباب الألباب او را طوسی میخواند و بعضی دیگر بلخی (10) و بخارایی (11) و سمرقندی (12) گفتهاند. ضعیفترین احتمالات طوسی بودن اوست زیرا چنانکه نولدکه اشاره میکند در آن صورت فردوسی لابّد به همشهریگری او با خود اشاره میکرد و قویترین احتمالات نسبت اوست به سمرقند یا حوالی آن (13) به دلایل لغوی و اطّلاعاتی که از اشعار او به دست میآید و اشاره بدانها خواهد شد و نیز به مناسبت آنکه او از ابتدا مدّاح امرای چغانیان (آل محتاج) بوده و بعدها گویا به بخارا پایتخت سامانیان نیزپایش رسیده. (14) وفاتش به واسطهی مقتول شدن در دست غلام ترک خودش شدکه بنا بر بعضی روایات او را در یک شبی به واسطهی خنجری که به شکمش زد بکشت. این فقره بسیار صحیح به نظر میآید و مخصوصاً به این مطلب و جوانی او در موقع وفاتش فردوسی واضح اشاره میکند در جایی که میگوید:
جوانیش را خوی بد یار بود *** ابا بد همیشه به پیکار بود
بدان خوی بدجان شیرین بداد *** ... ... ... ...
... ... ... ... *** به دست یکی بنده برکشته شد (15)
و : ... ... ... ... *** ز خوی بد خویش بودیش رنج
و از سیاق ختم گشتاسپنامهی دقیقی که در شاهنامهی فردوسی داخل شده معلوم است که مطلب ناگهانی منقطع شده و در وسط قصّه اجل رشتهی سخن را گسیخته است چنانکه فردوسی در آخر اشعار دقیقی گوید:
دقیقی رسانید اینجا سخن *** زمانه برآورد عمرش به بُن (16)
و نیز از قول خود دقیقی گوید:
ز گشتاسپ و ارجاسپ بیتی هزار*** بگفتم سرآمد مرا روزگار (17)
همچنین عشق غیرطبیعی و صفت مذموم که باعث قتل او شد (چنان که نولدکه اشاره میکند) از بعضی اشعار دیگر دقیقی نیز مستفاد میشود که وی نیز مبتلای آن خوی قبیح و ننگین بوده است که از زمان قدیم در ایران معمول بوده و فردوسی نیز در ابیات سابقالذکّر به این مطلب اشاره میکند. (18)
دربارهی وجه تسمیهی تخلّص او هیچ چیز قابل ذکری دیده نشد جز آنچه عوفی گفته و ذکرش بیاید که چندان موجّه نیست.
تاریخ زمان زندگی او
برای تعیین تاریخ دقیقی به طور نزدیک به تحقیق نکات ذیل باید در نظر گرفته شود:1-مشارالیه متأخّر بر رودکی شاعر بوده ولی مدّاح شخصی بوده که رودکی نیز مدح وی گفته و از این جهت وی خیلی بعد از وفات رودکی (که در سنهی 329 واقع شده) نباید نشأت و شهرت کرده باشد چنانکه در شعر خود گوید:
کرا رودکی گفته باشد مدیح *** امام فنون سخن بود ور
دقیقی مدیح آورد نزد او*** چو خرما بود برده سوی هَجَر (19)
و هم در یک شعر دیگر گوید:
استاد شهید (20) زنده بایستی *** وان شاعر تیره چشم روشنبین (21)
تا شاه مرا مدیح گفتندی*** ز الفاظ خوش و معانی رنگین (22)
از اینکه در کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم (صفحهی 444) آمده که دقیقی شعر رودکی را اخذ و به عبارت دیگر نقل به معنی کرده نیز بر میآید که وی متأخّر بر رودکی بوده.
2- وی از شعرای عهد سامانی بوده و امرا و سلاطین متعدّد را مدّاحی کرده چه اوّلاً همهی تذکرههای قدیم او را جزو شعرای آل سامان و در ضمن آن طبقه از شعرا شمردهاند. ثانیاً اشعار او را در مدح چند تن از سامانیان به ما رسیده (23) ثالثاً فردوسی دربارهی وی گوید:
همی یافت از مهتران اوج و گنج *** ... ... ... ...
ستایندهی شهریاران بُدی *** به مدح افسر نامداران بُدی (24)
رابعاً در تاریخ یمینی تألیف ابونصر محمّدبن عبدالجّبار عُتبی که در اواخر سلطنت محمودغزنوی و شاید در حدود 415 هجری (25) تألیف شده دقیقی و رودکی و خسروی را مانند شعرای عهد قدیم و دورهی سامانی ذکر میکند و گوید که شعرای این دربار عالی (یعنی دربار محمود) با قصاید خوب خودشان غبار بر روی رودکی و صنعت خسروی و دقیقی کردهاند. (26)
3- اشعار اوست در مدح امیر سدیدابوصالح منصور [بن نوح] بننصربن احمدبن اسمعیل بن احمدبن اسد سامانی که از ماه شوّال سنهی 350 تا 15 شوّال (27) یا 11 رجب (28) سنهی 365 سلطت کرد و همچنین در مدح امیررضی ابوالقاسم نوحبن منصور بن نوحبن نصربن احمد سامانی که از شوّال سنهی 365 (یا رجب همان سال) (29) تا رجب 387 سلطنت کرده که قطعهای از مدح هر کدام از این هر دو امیر در لباب الألباب محمّد عوفی نقل شده (30) (اگرچه لباب الألباب امیر سدید را منصورِ نصرِ احمدنام میدهد و اسم پدر او نوح را از قلم میاندازد ولی این فقره اهمیّتی ندارد ودر کتب قدیمه نسبت به جدّ به جای پدرخیلی معمول است).
4- اینکه وی مدّاح امرای جغانیان بوده و مخصوصاً مدّاحی ابوالمظفّر (31) محمّدبن احمدبن محمّدبن مظفّر بن محتاجبن احمد چغانی را میکرده است. (32) از تاریخ حیات این امیر آنچه به قراین استنباط توان کرد این است که وی ظاهراً پسر امیرچغانی معروف ابوعلی احمدبن ابیبکر محمّد معروف به «ابنمحتاج» است که تاریخ اعمال او در کتب درج شده است و در سنهی 344 وفات کرد و شاید یکی از کوچکترین اولاد او باشد چه وی غیر از دو پسر دیگر او است که در حیات خود او بزرگ بودهاند و اسم آنها در جزو تاریخ زندگانی خود ابوعلی آمده یعنی ابوالمظفّر عبدالله که در سنهی 337 به قول ابنالأثیر به عنوان گروگان صلحبین ابوعلی و امیرنوحبن نصر بن احمد سامانی به بخارا فرستاده شد و در سنهی 340 در آنجا بمرد و ابومنصور که در سنهی 340 که ابوعلی به حکومت و سپهسالاری خراسان مأمور شد (ظاهراً بعد از مرگ پسرش عبدالله) او را به نیابت خود حاکم چغانیان (33) کرد و بعید نیست که این محمّد (پسر سومی) پس از وفات برادر بزرگ خود در سنهی 340 کنیهی او را که ابوالمظفّر بود برای خود اخذ کرده باشد. از این امیر ابوالمظفّر ممدوح دقیقی از دو مأخذ اطّلاع داریم یکی آنکه مشارالیه به قول تاریخ یمینی در حدود سنهی 381 (34) و به قول ابنالأثیر در حدود سنهی 383 (35) به واسطهی آنکه طاهربن فضل بن محمّدبن مظفّر بنمحتاج امیر و شاعر معروف چغانی مملکت چغانیان را از دست او گرفته و خود مالک شده بود به فائق حاجب (از سرداران نوحبن منصور سامانی که در آن وقت یاغی بود و در بلخ اقامت داشت) پناه آورد و استغاثه نمود وفائق او را با لشکری به چغانیان برگردانید و در این بین که این قشون از بلخ رفت طاهربن فضل ناگهان از راه دیگر به بلخ حمله آورد و خواست فائق را که عدّهی کمی با خود داشت مقهور و بلخ را تصرّف نماید ولی در جنگ با فائق یکی از اعراب از اتباع فائق به طاهر ضربتی زد و از اسب انداخته و سرش را برید و لشکر او مغلوب و متفرّق شدند (36) و دیگرآنکه به قول چهار مقالهی نظامی عروضی سمرقندی که در حدود سنهی 550 تألیف شده و به صریح اشعار خود فربخی این شاعر نیز مدّاح همان ابوالمظفّر چغانی بوده و تفصیل اوّلینبار رسیدن فرّخی به دربار او و قصیدهی داغگاهش و صله یافتن او تفصیلاً در چهار مقاله مذکور است و از آن صریحاً معلوم میشود که در موقع دخول فرّخی در خدمت این امیر ابوالمظفّر چغانی که دقیقی هم سابقاً مدّاح او بوده مدّتی بوده که دقیقی وفات یافته بود چنانکه فرّخی در اوّلین قصیدهاش در مدح این امیر که معروف به قصیدهی داغگاه است گوید:
تا طرازندهی مدیح تو دقیقی درگذشت *** زآفرین تو دل آکنده چنان کز دانه نار
تا به وقت این زمان مر ورا مدّت نماند *** زین سبب گر بنگری ز امروز تا روز شمار
هر نباتی کز سر گور دقیقی بردمد *** گر بپرسی ز آفرین تو سخن گوید هزار (37)
و همچنین درچهار مقاله از قول خواجه عمید اسعد کدخدای این امیر در خطاب به او گوید «ای خداوند ترا شاعری آوردهام که تا دقیقی روی در نقاب خاک کشیده است کس مثل او ندیده است» (38)، لهذا رسیدن فرّخی به دربار امیر مذکور نباید خیلی قبل از حدود سنهی 389 بوده باشد زیرا که وی پس از آنکه در خدمت این امیر قدری مال اندوخت و بنا به قول چهار مقاله «تجمّلی تمام ساخت پس به خدمت سلطان یمینالدّوله محمود رفت و چون سلطان محمود او را متجمّل دید به همان چشم درو نگریست» و سلطان محمود در سنهی 388 به سلطنت رسید و چون فرّخی در سنهی 429 وفات کرده و مدّاح محمود غزنوی و پسرش مسعود نیز بوده و از آن طرف بنا به قول چهار مقاله وقت پیوستنش به خدمت امیر چغانی مردی برنا بوده یعنی سالها خدمت یکی از دهاقین سیستان را میکرده و بعدها متأهّل شده و مخارجش زیادتر شد و به تنگدستی افتاد پس به چغانیان رفت بعید است که خیلی پیش از تاریخ مذکور شاعر دربار امیرچغانی بوده و تا سنهی 429 شاعری کرده باشد. و نیز فرّخی پسر غلامی از غلامان امیر خَلَفبن احمد بود و امیر خلف در سنهی 399 وفات کرده است از این مقدّمات گمان میکنم بشود این نتیجه را استنباط کرد که ابوالمظفّر ممدوح دقیقی که همان ممدوح فرّخی هم بود (39) یکی از پسران ابوعلی چغانی بوده که بعد از وفات پدر و شاید وفات یا کنارهگیری برادر دیگرش ابومنصور به امارت چغانیان رسیده و مدّتی امیر بوده (40) و دقیقی هم در آن اوقات (مابین سنهی 344 و 380) از مدّاحین او بوده. بعدها عموزادهی فاضل و شاعر او طاهربن فضل او را از امارت برانداخته و خود بر چغانیان دست یافته و بالأخره (شاید بعد از وفات طاهر که به قول ارباب الألباب در سنهی 377 و به قول تاریخ یمینی در حدود سنهی 380 یا 381 بوده) امیر ابوالمظفّر دوباره به ملک خود رسیده و شاید در همان اوقات فرّخی به دربار او پیوسته است.
لبابالألباب قطعهای از قصیدهی دقیقی ذکر میکند که در مدح «ابوسعید محمّدِ مظفّرِ محتاج چغانی» گفته است. برای نگارندهی این سطور معلوم نشد که این ابوسعید کی بوده ولی در اشعار دقیقی اسم ابوسعد و مدح او دیده میشود و به خیال میرسد که شاید در نسخهی الالباب الألباب سهو ناسخ سعد را سعید کرده باشد. دو فقره شعر از دقیقی در مدح ابوسعد ذکر میشود. اوّلی جزو یک قصیدهای است در مدح وی (41) بدین قرار :
درفش میر ابوسعد است گویی *** فروزان از سرش بر تاج گوهر (42)
دیگری یک شعر تنهاست که در لغت فرس اسدی طوسی در مادّهی لغت «پروا» ذکر شد و لابدّ آن هم جزو قصیدهای بوده است: (43)
ابوسعد آنکه از گیتی بر او بربسته شد دلها *** مظفّر آنک شمشیرش ببرش از دشمنان پروا (44)
و باز امکان دارد که ابوسعد مذکور در شعر دقیقی همان امیر ابوالظفّر بوده که پیش از قتل طاهربن فضل (که او نیز کنیهی ابوالمظفّر داشته) وی ابوسعد کنیه داشت و بعد از قتل طاهر کنیهی ابوالمظفّر را (که در آن عهد یعنی نصف آخر قرن چهارم هجری مانند لقب سردار شایع بوده و اغلب امرای لشکر این کنیه را داشتند) بر خود گذارده باشد.
5-دقیقی مرثیهای در وفات امیر ابونصر نام گفته که هویّت او و تاریخ زندگی و وفاتش بر نگارنده معلوم نیست و اگر پیدا شود کمکی به تاریخ حیات دقیقی تواند کرد. اشعار مزبور از این قرار است:
دریغا میر بونصرا دریغا *** که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن رادمردان جهاندار*** چو گل باشند کوته زندگانی (45)
6- آنکه دقیقی به قول لبابالألباب (46) معاصر امیرابوالحسن علیّبن الیاس بخاری آغاجی شاعر مشهور و امیر سامانی بوده و به قول مجمع الفصحا مدّاح وی نیز بوده است. بدبختانه از تاریخ حال آغاجی نیز چیز معیّنی در دست نیست و مجمع الفصحا ظاهراً او را با ابوعلی محمّدبن الیاس بن الیسع سُغدی حاکم کرمان (متوفّی در سنهی 356) که در سنهی 322 خروج کرد (47) التباس میکند و مینویسد وی از حکّام کرمان بوده است. چون اسم پدر آغاجی الیاس بوده به این قرینه میتوانیم او را پسر یکی از سه نفر از شاهزادگان سامانی که موسوم به الیاس بودهاند فرض کنیم. (48) اوّل الیاس بناحمدبن اسد برادر اسمعیل پادشاه سامانی است که از تاریخ گزیده میدانیم وی در سنهی 293 والی قزوین بود و تا دو سال بدان منصب باقی ماند. (49) دوم الیاسبن اسحق بن احمدبن اسد سامانی است که در سنهی 301 با پدرش اسحق معاً و در سنهی 316 دوباره تنها برخلاف نصربن احمد دوم سامانی برخاست. سوم الیاس بننصربن احمدبن اسد. (50) از این سه نفر الیاس نام اوّلی که پیش از سنهی 300 میزیسته بسیار بعید است که پدر آغاجی باشد و همچنین سومی زیرا که او نیز از رجال قرن سوم هجری بوده و پدرش در سنهی 279 وفات یافت. پس به اغلب احتمال آغاجی پسر الیاس بناسحاق بوده که در بخارا و بلخ میزیسته و چون پدرش معاصر نصربن احمد دوم سامانی بوده خودش هم ممکن است معاصر منصوربن نوح و نوحبن منصور باشد.
7- آنکه دقیقی بنا بر روایات اجماعی کتب تذکره به امر نوحبن منصور سامانی به نظم شاهنامه مباشرت کرد (51) و نوح مذکور در ماه شوّال (یا رجب) از سنهی 365 جلوس کرده است و این فقره قریب به عقل است خصوصاً که نوحبن منصور مایل به این قبیل امور بوده و اوست که خواجه عمیدابوالفوارس قناوزی (52) به فرمان وی سندبادنامه را از زبان پهلوی به فارسی ترجمه کرد. (53)
8- بالاخره آنکه فردوسی وقتی به نظم شاهنامه شروع کرد که چنان که ذکرش گذشت دقیقی مدّتی بود درگذشته بود و از آن طرف میدانیم که فردوسی نسخهی اوّل شاهنامه را پس از سالها زحمت در سنهی 384 تمام کرده است و در این صورت اقلّاً در حدود سنهی 370 مثلاً باید به نظم آن شروع کرده باشد.
از همهی این نکات شاید حق داشته باشیم که تا وقتی که سرمایهی تازه از اطّلاعات به دست نیاید فرض کنیم که دقیقی در اوایل نصف دوم قرن رابع هجرت نشأت کرده و در اوایل جوانی به شعر اشتغال داشته و ابتدا از سمرقند به چغانیان رفته و مدّاح امرای آن ولایت یعنی آلمحتاج که علم و ادب دوست بودند (54) بوده و بعدها (شاید در اواخر سلطنت منصوربن نوح) ترقّی و شهرت پیدا کرده و به بخارا به دربار سلاطین سامانی رسیده و با آغاجی آشنا شده و شاید مدح او را گفته و منصوربن نوح و بعد از او پسرش نوحبن منصور را مدّاحی کرده و در اوایل سلطنت این پادشاه آخری شاید در حدود سنهی 366 به نظم شاهنامه مبادرت کرده و پس از گفتن قریب هزاربیت در حدود سنهی 367 یا 368 مقتول شده و در موقع وفات هم هنوز جوان بوده است. پس به یک کلمه اگر تاریخ زندگی او را میان سنهی 330 و 370 بگذاریم امید است پرخطا نکرده باشیم. (55)
جزئیات راجع به او
اینک بعضی از جزئیّات و فروع احوال دقیقی را شرح باید بدهیم. اوّلاً بعضی از علمای فرنگی حدس زدهاند که وی زردشتی مذهب بوده و به اشعار ذیل وی استدلال و استشهاد کردهاند:
دقیقی چار خصلت برگزیدست*** به گیتی از همه خوبی و زشتی
لب یاقوت رنگ و نالهی چنگ *** می خون رنگ و دین زردهشتی (56)
این حکم را مؤلّف سفینهی خوشگو که در سنهی 1147 تألیف شده نیز کرده ولی چون به مقتضای عادت قدیم شعرا در ایران آنها اغلب انواع معاصی و حتّی مطالب کفرآمیز را در پناه آیهی «وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ» بیمحابا به شعر به خود اسناد میدادند لهذا نمیشود به طور یقین حکم کرد که این نسبت به شاعر ما مطابق واقع و صائب باشد. در این باب چنانکه گفته شد اسم او و پدرانش (در صورت صحّت نقل) و شاید کنیهی عربی او نیز بر ضدّ این مدّعا است همچنین بعضی اشعار او نیز که آثار اسلام یا ادبیات اسلامی از آن پیداست مثلاً این شعر:
شیفع باش برِ شه مرا برین زلّت *** چو مصطفی برِ دادار بَررَوِشنان را (57)
و نیز این ابیات :
گرو زُفتی به جای حیدری کرد *** به رزم شاه گُردان عمر و عنتر
نه زآهن درع بایستی نه دلدل *** نه سرپایانش بایستی نه مغفر (58)
و: حور بهشتی گرش ببیند بیشکّ *** حفره کند تا زمین بیارد آهون (59)
و: دلت همانا زنگار معصیت دارد *** به آب توبهی خالص بشویش از عصیان (60)
و: صد و اند ساله یکی مرد غرچه *** چرا شصت و سه زیست آن مرد تازی (61)
و: اگر بیند به گاه کینش ابلیس *** ز بیم تیغ او بپذیرد ایمان (62)
و: فر وافرنگ به تو گیرد دین *** منبر از خطبهی تو آراید (63)
و: یکی صمصام فرعونکش عدوخواری چو اژدرها *** که هرگز سیر نبود وی زمغز و از دل اعدا (64)
علاوه بر اینها فردوسی صریحاً برای او طلب آمرزش میکند و گوید:
خدایا ببخشا گناه ورا *** بیفزای در حشر جاه ورا
که در واقع معنیش «غفرالله ذنوبه و رفعالله درجته» است و بعید است که در حقّ یک زردشتی این طور میشد گفت. (65) همهی این قراین احتمال زردشتی بودن را ضعف میدهد لکن از آن طرف اشعار دیگر او مؤیّد این ادّعا است و نه تنها قطعهی سابقالذّکر که صریحاً به دین زردشتی اظهار تعلّق زیاد میکند بلکه ابیات ذیل نیز :
یکی زردشتوارم آرزویست *** که پیشت زند را برخوانم از بر (66)
و همچنین:
ببینم آخر روزی به کار دل خود را *** گهی ایارده خوانم شها گهی خُرده (67)
و باز:
تأویل کرد موبلد از مذهب نغوشا *** کز زَردُهُشت گفتست اسناد پیش دارا (68)
قویّاً رأی مزبور را تأیید میکند. چون به میزان ذوق سلیم دو طرف مدّعا سنجیده شود گمان میکنم کفّهی حدس زردشتیگری سنگینتر شود. علاوه بر اینها انتخاب قسمت گشتاسپنامه که ظهور زردشت و انتشار دین او را شامل است (و قسمت عمدهی آن ترجمهی کتاب پهلوی یاتکار زریران است که هنوز در دست است) برای شروع به نظرم کتاب شاهنامه و یادکردن کیش قدیم را به عبارات خوب نیز دلیل دیگری است بر صحّت حدس مزبور چنانکه دربارهی زردشت گوید: «درختی پدید آمد اندر زمین.../ همه برگ او پند و بارش خرد/ کسی کو چنان برخورد کو مِرَد/ خجسته پی و نام او زردهشت / که اهریمن بدکنش را بکشت/ ... چو بشنید ازو شاه بِه دین بِه/ پذیرفت ازو دین و آیین بِه/... پدید آمد آن فرّهی ایزدی/ برفت از دل بد سگالان بدی/ پر از نور ایزد ببد دخمهها.../ سوی گنبد آذر آرید روی/ بفرمان پیغمبر راستگوی.../ پرستشکده گشت از ایشان بهشت/ ببست اندرو دیو را زردهشت (69) و هکذا. و نکته آنجاست که این همه را دقیقی مستقیماً خود میگوید نه آنکه از قول دیگری چنانکه فردوسی هم گاهی نظیر این سخنها را در دهان یکی از گذشتگان میگذارد. اینکه دقیقی در موقع نقل ازدواج اسفندیار با همای خواهرش که در زمان خود دقیقی در میان مسلمین بسیار عجیب و قبیح به نظر میآمد به مسامحه گذشته و فقط به عبارت «عجم را چنین بود آیین و داد» (70) بدان اشاره میکند نیز (چنانکه نولدکه اشاره میکند) قرینهی دیگری بر مذهب او تواند شد. و دیگر آنکه از قرار روایت غضائری رازی شاعر معروف عهد سلطان محمود غزنوی که اندکی بعد از زمان دقیقی میزیسته دقیقی در احوال برمکیان و گویا در مناقب آنان اشعاری سروده (71) و این مدح و ثنا دربارهی اولاد متولّیان بتخانهی بودایی معروف «نوبهار» بلخ نیز دلیل همان احساسات قومی و دینی بومی است که دقیقی را بازداشته در مطلع شاهنامهی خود چنین بگوید:
به بلخ گزین شد بدان نوبهار*** که یزدان پرستان بدان روزگار
مر آن خانه را داشتندی چنان*** که مر مکّه را این زمان تازیان
بالأخره استعمال الفاظ پازندی منسوخ مانند گُرزمان و بَررَوِشنان و اَفدِستا در اشعار او آشنایی او را به مذهب قدیم و ادبیّات آن میرساند (چنان که پاول هورن به دو کلمهی اوّلی و این نکته اشاره میکند). (72)
ثانیاً – دقیقی در جوانی شاعر بوده و در جوانی درگذشته چنانکه به این مطلب اشاره شد و به اغلب احتمال از فردوسی هم جوانتر بود زیرا که بردن فردوسی اسم از او به استخفاف و تکرار لفظ «جوان» به رسم ایرانی دلیل بر معاصری و حسد همکاری و اشتغال هر دو به یک موضوع است ورنه از گذشتگاه به احترام یاد میکند و با جوانی و پیروی او در عهد خود کاری ندارند. این حکم در مادّهی بختیاری ناظم یوسف و زلیخا نیز جاری است که او و فردوسی در یک عهد بودهاند و ظاهراً او جوانتر از فردوسی بود و هردو برای یک پادشاه یک قصّه را به نظم آوردهاند در صورتی که دربارهی ابولمؤیّد بلخی که پیشترها عین آن کار را کرده بود فردوسی به احترام سخن میراند و این دلیل بر آن است که ابوالمؤیّد از قدما بوده و عجب است که فردوسی که ظاهراً از شعرای مدّاح نبوده که حرفتش مدح این و آن و اخذ صله باشد دربارهی هر دو شاعر معاصر یعنی دقیقی و بختیاری حرف از مدّاحی و اخذ صلابت میزند چنانکه دربارهی دقیقی گوید:
همی یافت از مهتران ارج و گنج *** ... ... ... ...
ستایندهی شهریاران بدی *** به مدح افسر نامداران بدی (73)
و دربارهی بختیاری گوید:
به چاره بر مهتران بر شدی *** بخواندی ثنا و عطا بستدی
یکی بختیاری بُد از شاعران *** دلش یارجوی و زبان مدحخوان (74)
جهات دیگر کملطفی فردوسی دربارهی دقیقی شاید این فقرات هم باشد که اوّلاً به جهت سبقت فکر یا شاعر سمرقندی یا بلخی به نظم شاهنامهای که در وطن فردوسی تألیف شده و به اسم طوس و والی معروف آن شهر که نسب خود را به منوچهر میرسانید (75) (یعنی ابومنصوربن عبدالرّزاق) منسوب است و پیش افتادنش از فردوسی حسّ غبطه و رقابت در دل او داخل شده بود. ثانیاً آنکه باوجود اینکه زحمت فردوسی به اضعاف و چندینبرابر رنج دقیقی بود و کارش خیلی بزرگتر و به عقیدهی خودش شعرش عالیقدر بوده از بدبختی خود چنانکه لازم است در عمر خود منظور نظر شاهان نشد و صلهی لایق نیافت و دقیقی به اثر کوچک خودش صلهی فراوان یافته و حرمت و عزّت لایق دید این فقره نیز شاید مقوّی آن حسّ تأثّر شده باشد چه دقیقی در عهد سامانیان بود و حامیان او نسب خود را به بهرام چوبین میرسانیدند (76) و امر به ترجمهی کتب پهلوی به فارسی میکردند و فردوسی در عهد پادشاه ترکی واقع شده بود که قدرت خود را صرف ترویج مذهب سنّی و قلع و قمع شیعه و معتزله و قرامطه نموده و از علم و ادب هم بهرهی زیادی نداشت. (77) ثالثاً شاید یک جهتش هم آن باشد که فردوسی با وجود حسّیات زردشتیگری و میل به مذهب تشیّع و احساسات ملّی و افتخار به یاد عهد عزّت و عظمت قدیم مرزو بوم خود که پیدا است باز خود را یا از ترس و تقیّه و یا طوعاً مسلمان خوب و متشرّع به قلم میداد و به همین جهت نظم دقیقی (که زردشتی و مرده و درگذشته بود) قسمت گشتاسپنامه از شاهنامه را که راجع به ظهور زردشت و حکایت زریر و ارجاسپ و غیره است نعمت بازیافته دانسته در شاهنامهی خود داخل کرد و خود از این کار مشکل و تهمتآور که آن قسمت را نظم کند خلاص شد (78) و به همین جهت هم نمیخواست از آن شاعر زردشتی مذهب چندان خوب گفته باشد. این نکتهی اخیر فقط یک حدس ضعیفی است و شاید هم صائب نباشد.
ثالثاً – دقیقی خیال نظم شاهنامه را کاملاً داشته و دلیل این فقره در اشعار متفرّقهی ذیل مقتبسه از شاهنامهی فردوسی صریح دیده میشود:
به نظم آرم این نامه را گفت من *** ازو شادمان شد دل انجمن (79)
برفت او و این نامه ناگفته ماند (80)*** ... ... ... ...
نماند او که بردی به سر نامه را*** براندی برو سربه سر خامه را (81)
و اینکه وی برای نظم کتاب ابتدا از گشتاسپنامه شروع کرده نه از اوّل کتاب دلیل عکس این مدّعا نمیشود زیرا که فردوسی نیز به اغلب قرائن شاهنامه را به تفاریق و قطعه قطعه نه منظّماً و از اوّل تا آخر نظم کرده و بعدهابه شکل حالیّه درآورده است.
رابعاً – دقیقی برخلاف ادّعای بعضی از تذکرهنویسان بیش از آنچه در شاهنامهی فردوسی مندرج شده از شاهنامه چیزی نگفته (82) زیرا فردوسی که به روایت او در این باب احتمال خلاف واقع بودن نمیتوان داد صریحاً از قول دقیقی گوید:
ازین باره من پیش گفتم سخن*** اگر بازیابی بخیلی مکن
زگشتاسپ و ارجاسپ بیتی هزار*** بگفتم سرآمد مرا روزگار (83)
و هم فردوسی دربارهی دقیقی گوید:
به گیتی نماندست ازو یادگار*** مگر این سخنهای ناپایدار (84)
و هم گوید:
اگر چه نپیوست جز اندکی *** ز بزم و ز رزم از هزاران یکی (85)
عدّهی حقیقی اشعار دقیقی در شاهنامه در نسخهی چاپی وُولِرس (86) 988 بیت با 17 بیت نسخه بدل است.
خامساً – مشارالیه یکی از شعرای نامدار بوده و تالی رودکی و خسروی بوده (87) و قصاید وی بسیار عالی است ولی در نظم قصّه و ترتیب مثنوی (که اغلب به بحر تقارب یا هزج مسدّس مقصور و محذوف یا رمل مسدّس محذوف و مقصور یا خفیف معمول شده بود) چنانکه فردوسی به حقّ گوید دستی نداشته فردوسی گوید:
... ... ... ...*** به مدح افسر نامداران بدی
به نقل اندرون سست گشتن سخن *** ازو نو نشد روزگار کهن (88)
علّامه نولدکه که دقّت و تتبّع زیاد در شاهنامه کرده و به قول خود قسمت شاهنامهی دقیقی را هشت الی ده بار به دقّت خوانده نیز این فقره را تأیید میکند و گوید (89) که دقیقی عین یک دسته از عبارات و قوافی را متّصل تکرار میکند و قدری مایل به خیالات موهوم و افسانهپردازی است وقتی که از اوصاف لشکر حرف میزند متّصل با لفظ «همه» شروع میکند و عبارت «یکیبود» و «نگرتا» و لفظ «گزین» و «گرانمایه» و «آزاد» خیلی میآورد و همه پهلوانان را به یک نوع وصف و مدح مینماید و اغلب تکرار میکند «یکی بود نامش فلان بود». فردوسی در موقع درگذشتن یک پهلوان قدری موعظه میکند و به عبارت چنین است آیین چرخ یا دور سپهر و غیره شروع میکند ولی دقیقی یک لفظ «دریغ» گفته و میگذرد. طلوع وغروب آفتاب که در فردوسی به عبارات گوناگون خیلی تکرار میشود و یکی از پیرایشهای شاعرانهی اوست در دقیقی پیش نمیآید. دقیقی فقط سه بار از طلوع آفتاب ذکر کرده و آن هم در جای ضروری بوده یعنی واقعاً آفتاب طلوع کرده بود. دقیقی چون در ماوراءالنّهر زندگی میکرد از ترکها خیلی بیشتر از فردوسی خبر داشته است از پیغو، خلّخ، آیاس، تکین و تکینان خیلی حرف میزند.
سادساً – از بعضی اشعار دقیقی که متفرّق است چنان استنباط میشود که وی از وطن اصلی بیرون رفته و به غربت افتاده و زمان ممتدّی در غربت به سر برده (شاید در چغانیان و یا بخارا) چنانکه گوید:
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم*** عزیز از ماندن دایم شود خوار
چون آب اندر شمر بسیار ماند *** زهومت گیرد از آرام بسیار (90)
و در خطاب به ابر گوید:
این روز و شب گریستن زار بهرچیست *** نی چون منی غریب و غم عشق بر سری (91)
و نیز:
خدایگانا بامَس به شهر بیگانه *** فزون ازین نتوانم نشست دستوری (92)
سابعاً – دقیقی هم مثل فردوسی در شاهنامه مخصوصاً و عمداً از استعمال کلمات عربی حتّیالمقدور اجتناب کرده و کمتر به کار برده ورنه در اشعار دیگر خودش مضایقه از استعمال آن نداشته چنانکه دیده میشود و شاید جهت عمدهی ندرت کلمات عربی در شاهنامه در مادّهی هر دو شاعر آن بوده که شاهنامهی منثور ابومنصوربنعبدالرزّاق که این دو شاعر به نظم کردن آن مشغول بودند خود فارسی پاک و خالصتر بوده و کمتر عربی داشته چنانکه بعضی قطعات کوچک که از آن در دست است (93) این مسئله را واضح مینمایاند و چون کسی عین یک عبارت فارسی در پیش داشته باشد و بخواهد آن را به نظم دربیاورد بعید است که عبارات خود آن را گذاشته و کلمات خارجی زیادی به جای کلمات او بگذارد و در نظم خود داخل کند. این شاهنامهی منثور که فردوسی در باب آن گوید:
فسانه کهن بود و منثور بود *** طبایع ز پیوند آن دور بود (94)
به سرعت تمام در خراسان و ماوراءالنّهر انتشار یافته بود و دقیقی هم که اوّلاً زردشتی پرشور و شوقی (و یا اقلّاً مسلمان ملّتپرستی) بوده و ثانیاً آگاهی به داستانهای ملّی داشته چنانکه از این شعر او معلوم میشود:
تو را سیمرغ و تیر گز نباید*** نه رخش جادو و زال فسونگر
آن کتاب را که بیشتر هم کیشان او مؤلّف آن بودهاند (چنانکه اسامی آنها در مقدّمهی شاهنامه مذکور است) به میل و رغبت متعهّد به نظم آوردن شد. از برخی اشعاردیگر وی نیز اطّلاع او به روایات و داستانهای قدیم ایرانی ترشّح میکند مثلاً این شعر :
سیاوَخش است پنداری میان شهر و کوی اندر*** فریدونست پنداری میان درع و خوی اندر (95)
و این بیت:
آنکه گردون را به دیوان برنهاد و کار بست*** وانکجا بودش خجسته مهر آهرمن گواه (96)
که به قول پاول هورن به داستان قدیم ایرانی طهمورث اشاره است و:
مهرگاه آمد جشن ملک افریدونا *** آن کجا گاو نکو بودش برمایونا (97)
نولدکه را عقیده بر این است که اصلاً این طرز شعر پارسی خالصتر صفت شعر رزمی و خصوصاً مثنوی بوده مثلاً دقیقی در اشعار دیگر خود از کلمات عربی اجتناب نکرده و مثل سایر معاصرین خود فراوان استعمال کرده.
ثامناً – باید دانست که برخلاف آنچه عموماً تصوّر میشود نه اسلوب شعر رزمی نه ترتیب مثنوی نه بحر تقارب و نه طرز قصّهسرائی به نظم و به رشتهی نظم کشیدن داستانهای گذشته را در فارسی نه فردوسی و حتّی نه دقیقی اختراع کرده یا اوّلین کسی بودهاند که بدین ترتیب سخن راندهاند بلکه این اسلوب خیلی قدیمتر از آنها بوده. نولدکه گوید دقیقی نیز این اسلوب شعر رزمی را چنان محکم و روان به کار میبرد که شخص را طبعاً به خیال میاندازد که وی هم خالق این اسلوب نبوده و این طرز پیشتر از او کوبیده و ساخته و پابرجا شده بوده است و یک بیت از ابوشکور بلخی را با بیت دیگری از ابوالمؤیّد بلخی میآورد برای اثبات اینکه خیلی وقتها پیش از فردوسی نه تنها بحر تقارب برای سرودن مطلب رزمی انتخاب شده بوده بلکه اصلاً ترتیب رزم سرائی به طور کلّی شکل ثابت و محکمی اخذ کرده بوده است و گوید حتّی کتاب پهلوی زریر به ما مینمایاند که این اسلوب رزمی مدّتها پیش در قصّههای پهلوی موجود بوده. (98) بیت ابوشکور این است:
ز زر برنهاده به سر مغفری*** زپولاد کرده به بر بَکتَری
و شعر ابوالمؤیّد چنین است:
دلیری که ترسد ز پیکار شیر *** زنی زاج خوانش نه مرد دلیر
در ضمن تتبّع وسیعتری نگارنده اشعار خیلی زیادی از اشعار ابوشکور بلخی جمعآوری کردم که مقدار مهمّی از آن (نزدیک به صد بیت) همه در بحر تقارب و قریب به یقین همه از یک قصّه یا کتاب منظومی است که ابوشکور به نظم درآورده و به اغلب احتمال کتاب مزبور راجع به یکی از داستانهای قدیم ایران بوده و شاید از کتاب آفریننامه است که به قول لبابالألباب (99) در سنهی 336 آن را تمام کرده است و در یک شعر دیگر از او که در لغت فرس اسدی آمده از سنهی 333 حرف میزند. (100) علاوه بر این رودکی نیز از قراری که از اشعار وی استنباط میشود علاوه بر نظم کتاب کلیله و دمنه قصّههای دیگری نیز از قبیل سندبادنامه و غیره به نظم آورده و بعضی از آنها در بحر تقارب است و مسعودی مروزی حتّی ظاهراً پیش از زمان رودکی تاریخ پادشاهان ایران را به نظم درآورده است و در میان ایرانیان اوایل قرن چهارم هجری همانقدر مقبول و مرغوب بوده که شاهنامهی فردوسی نزد ایرانیان قرون متأخّره. و تفصیل این مطالب در مقالات راجع به ابوشکور بلخی ورودکی در کاوه بیاید.
مأخذ مطالب راجعه به دقیقی
1-آنچه از اشعار خود او که در کتب مختلفه و فرهنگها به دست آمده و قسمت شاهنامهی وی بتوان استخراج و استنباط کرد و آنچه از این مآخذ به نظر نگارنده رسید در ضمن مطالب گذشته بیان شد با ذکر عین شعر و اشاره به مأخذی که شعر مزبور از آنجا نقل شده.2- آنچه معاصر و جانشین وی فردوسی دربارهی وی در شاهنامه گوید که از این قرار است: اوّلاً دربارهی تألیف کتاب شاهنامهی فارسی اصلی (یعنی شاهنامهی منصور ابومنصوری) گوید پس از آنکه کتاب تألیف شده شهرت یافت :
چو از دفتر این داستانها بسی*** همی خواند خواننده بر هر کسی
جهان دل نهاده بدین داستان *** همه بخردان نیز و هم راستان
جوانی بیامد گشادهزبان *** سخن گفتن خوب و طبع روان
به نظم آرم این نامه را گفت من *** ازو شادمان شد دل انجمن
جوانیش را خوی بد یار بود *** ابا بد همیشه به پیکار بود
برو تاختن کرد ناگاه مرگ *** به سر بر نهادش یکی تیره ترگ
بدان خوی بد جان شیرین بداد *** نبود از جهان دلش یک روز شاد
یکایک ازو بخت برگشته شد *** به دست یکی بنده بر کُشته شد
برفت او و این نامه ناگفته ماند *** چنان بخت بیدار او خفته ماند
خدایا ببخشا گناه ورا *** بیفزای در حشر جاه ورا
ثانیاً دربارهی درج گشتاسپنامهی دقیقی در شاهنامه چنین گوید:
چنین دید گوینده یک شب به خواب *** که یک جام می داشتی چون گلاب
دقیقی زجائی پدید آمدی *** برآن جام می داستانها زدی
به فردوسی آواز دادی که می *** مخور جز به آیین کاوس کی...
بدین نامه ار چند بشتافتی *** کنون هر چه جستی همه یافتی
ازین باره من پیش گرفتم سخن *** اگر بازیابی بخیلی مکن
ز گشتاسپ و ارجاسپ بیتی هزار *** بگفتم سرآمد مرا روزگار
گر آن مایه نزد شهنشه رسد *** روان من از خاک بر مه رسد
کنون من نگویم سخن کو بگفت *** منم زنده او گشته با خاک جفت
ثالثاً در انجام قسمت شاهنامهی دقیقی باز چنین گوید:
کنون ای سخنگوی بیدار مرد *** یکی سوی گفتار خود بازگرد
دقیقی رسانید اینجا سخن *** زمانه برآورد عمرش به بن
ربودش روان از سرای سپنج *** از آن پس که بنمود بسیار رنج
به گیتی نماندست ازو یادگار *** مگر این سخنهای ناپایدار
نماندی که بردی به سر نامه را *** براندی برو سربه سر خامه را...
چو این نامه افتاد در دست من *** به ماهی گراینده شد شست من
نگه کردم این نظم سست آمدم *** بسی بیت ناتندرست آمدم
من این را نوشتم که تا شهریار *** بداند سخن گفتن نابکار
دو گوهر بُد این با دو گوهرفروش *** کنون شاه دارد به گفتار گوش
سخن چون بدینگونه بایدت گفت *** مگوی و مکن طبع با رنج جفت
چو بند روان بینی و رنج تن *** به کانی که گوهر نیابی مکن
چو طبعی نداری چو آب روان *** مبر دستزی نامهی خسروان
دهانگر بماند زخوردن تهی *** از آن به که ناساز خوانی نهی
یکی نامه (101) دیدم پر از داستان *** سخنهای آن پرمنش راستان
فسانه کهن بود و منثور بود *** طبایع ز پیوند او دور بود
نبردی به پیوند او کس گمان *** پراندیشه گشت این دل شادمان
گذشته برو سالیان دو هزار *** گر ایدون که برتر نیاید شمار
گرفتم به گوینده بر آفرین *** که پیوند را ره داد اندرین
اگرچه نپیوست جز اندکی *** ز بزم و ز رزم از هزاران یکی
هم او (102) بود گویندهی راهبر *** که شاهی نشانید بر گاه بر
همی یافت از مهتران ارج و گنج *** ز خوی بد خویش بودیش رنج
ستایندهی شهریاران بُدی *** به مدح افسر نامداران بُدی
به نقل [به نظم] اندرون سست گشتش سخن *** ازو نو نشد روزگار کهن
من این نامه فرّخ گرفتم به فال *** همی رنج بردم به بسیار سال
3- اشارهی مختصری به اسم او در تاریخ یمینی که در حدود سنهی 414 تألیف شده که گذشت و تاریخ بیهقی که در سنهی 448 به تألیف آن شروع شده که چند شعر از او نقل میکند و غضائری رازی متوفّی سنهی 429 که از اشعار او حکایت میکند.
4- شرحی است که محمّد عوفی در کتاب لبابالألباب که در اوایل قرن هفتم هجری تألیف شده ذکر میکند. در اینجا او را ابومنصور محمّدبن احمد دقیقی طوسی مینامد و گوید «او را به سبب دقّت معانی و رقّت الفاظ دقیقی گفتندی (103) و در خدمت امراء چغانیان بودی و قصیدهای میگوید در مدح امیر ابوسعید محمّد مظفّر محتاج چغانی... الخ. قطعاتی از اشعار او را نیز درج میکند».
5- آنچه در تاریخ گزیده که در سنهی 730 تألیف شده آمده است از این قرار: «دقیقی معاصر امیر نوح سامانی بود و از شهنامه از داستان گشتاسپ سه هزار بیت گفته است و حکیم فردوسی جهت قدر معرفت سخن آن را داخل شهنامه کرد... الخ».
6- سفینهی خوشگو که در سنهی 1147 تألیف شده در باب دقیقی گوید: «... از فحول شعرای بخارا است... آل سامان همیشه میخواستهاند که احوال سلاطین عجم در سلک نظم کشیده شود چون در آن وقت مرتبهی نظم عالی نگشته بود این آرزو سرانجام نمییافت تا نوبت به امیر نوحبن منصور سامانی رسید به نظم آن زیاده از دیگران متوجّه گشت دقیقی را که قدوهی شعرای آن عصر بود مشمول مراحم بیکران ساخته به نظم امر فرمود.... الخ».
7- آتشکدهی آذر لطفعلی بیک که در سنهی 1119 تألیف شده و مجمعالفصحا تألیف رضاقلیخان هدایت هم در باب دقیقی هر کدام شرحی آوردهاند که چون معروف است محتاج به نقل عین مندرجان آنها نیست. لطفعلی بیک پس از ذکر دقیقی در جزو شعرای سمرقند و ذکر اسم او «منصوربن احمد» یک رباعی هم از او نقل میکند. مجمعالفصحا غثّ و سمین را به هم مخلوط کرده و او را هم مدّاح ابوالمظفّر چغانی و هم مدّاح نصربن سبکتگین (گویا به تقلید دولتشاه که وی پسر نصر را ابوالمظفّر نامیده و به اشتباه کُنیهی ممدوح فرّخی در قصیدهی داغگاه قرار میدهد) میسازد و حتّی به خدمت سلطان محمود (که در سنهی 388 جلوس کرده) نیز میرساند و نظم شاهنامه را به حکم آن سلطان نسبت میدهد و بالاخره (!) کشته شدن او را در سنهی 341 میگذارد. (104) و به روایت دیگر نظم گشتاسپنامه را به حکم امیر نوحبن منصور نسبت میدهد. ولی در جمع اشعار دقیقی زحمتی به سزا کشیده و مبلغی جمع کرده.
اشعار باقی از او
آنچه از اشعار دقیقی امروز در دست است کم و محدود است. ظاهراً دیوانی از او در دست نبوده و خبری از آن هم در کتب و آثار نیست. ابوالفضل بیهقی در تاریخ ناصری پس از ذکر چند بیت از دقیقی گوید «این قصیده نیز نبشته شد چنان که پیدا آمد». غیر از قسمت داستان گشتاسپ از شاهنامه اشعار متفرّقهای در کتب مختلفه و تذکرهها و فرهنگها پراکنده است (105) که نگارنده 193 بیت از آنها را از کتب ذیل استخراج و جمعآوری کردم: تاریخ بیهقی، لغت فرس اسدی، المعجم فی معاییر اشعار العجم، لباب الألباب عوفی، سفینهی خوشگو، مجمع الفُرس، خلاصة الأشعار تقی کاشی، آتشکدهی آذر، فرهنگ وُولِرس، مجمع الفصحا، فرهنگ ناصری و خیلی از قطعات که در وزن و قافیه مثل هم بوده و از کتب مختلفه به دست آمد پشت هم ولی مجزّا و با اشاره به مأخذ ثبت و یادداشت کردم. این اشعار در بیست و یک اوزان مختلف است که بیشتر از همه در بحر هزج (مسدّس مقصور) است (63 بیت)، و 19 بیت در بحر متقارب (مثمّن مقصور) و 17 بیت در بحر متقارب (مثمّن صحیح) و 18 بیت در بحر مضارع (مثمّن اخرب مکفوف محذوف) و 20 بیت در بحر مجتثّ (مثمّن محذوف) و باقی در بحور مختلف است.در تاریخ طبرستان ابناسفندیار که در سنهی 613 تألیف شده قصیدهی ملمّع و مخلوطی از عربی و فارسی و مازندرانی از قاضی هشام آملی نقل کرده مشتمل بر 76 بیت که مطلعش این است :
ای به فرهنگ و علم دریاؤ *** لیس ما را بجز تو همتاؤ
این قصیده با این بیت ختم میشود:
این باون وزنه [که] دقیقی گفت *** تیتلی لی تنا تنا [نا]ؤ (106)
و از آن استنباط میشود که دقیقی قصیدهای بر این وزن داشته است.
محض مزید فایده و تکمیل مطلب بسیار مناسب بود که همهی این اشعار متفرّقه در خاتمهی مقاله درج شود ولی بدبختانه مجال ستونهای کاوه تنگتر از آن است که در این منظور میسّر گردد.
معلوم است که آنچه دربارهی دقیقی ذکر شد مبنی بر تتبّع محدود و ناقصی است که نگارنده با مأخذهای محدود که در دست داشت جمعآوری توانست بنماید و همچنین است عدّهی اشعار او که جمع شد ورنه اگر کسی تتبّع کامل در همهی کتب بکند شاید به تألیف خیلی بهتر و جامعتری در این باب کامیاب گردد و مخصوصاً به واسطهی تتبّع کامل در تذکرهها و فرهنگها ممکن است خیلی از اشعار دقیقی و به آن وسیله اشارات و قرائنی تازه به شرح تاریخ زندگی او پیدا شود.
پینوشتها:
1.بیت 149 و 152 از چاپ لیدن. مأخذ همهی ابیات شاهنامه که در این مقاله به آنها اشاره میشود همین چاپ است که به اهتمام وُولِرس – Vullers – تا داستان کشته شدن دارا به دست اسکندر با دقّت و صحّت تمام به طبع رسیده است.
2.یعنی از دقیقی پس از وفاتش.
3.شایدمراد نوحبن منصور سامانی باشد.
4.یعنی شاهنامهی منصور.
5.بیت 154 – 157.
6.یعنی شاهنامهی منظوم دقیقی.
7. بیت 1003 و 1008 از قسمت شاهنامهی دقیقی.
8. لباب الألباب و مجمعالفصحا.
9.نولدکه (به نقل از سایر مآخذ) و آتشکدهی آذر. در یک نسخهی شاهنامه محفوظ در کتابخانهی برلین که مقدّمهی قدیمی شاهنامه (غیربایسنقری) را دارد در سرلوحهی اشعار فردوسی راجع به دقیقی نوشته شده «گفتار اندر داستان منصور دقیقی».
10. مجمع الفصحا.
11.سفینهی خوشگو.
12.آتشکدهی لطفعلی بیک آذر.
13.احتمال بلخی بودن وی هم پرضعیف نیست و بلکه انتخاب گشتاسپنامه که محلّ گزارش واقعات آن بنا بر داستان ملّی و اوستا بلخ (باختری) بوده و سخن گفتن از بلخ «گزین» و معبد نوبهار با مدح و تعظیم در ابتدای گشتاسپنامه و مدح برمکیان بلخیالأصل در اشعار خود که غضائری رازی (چنان که بیاید) از او نقل میکند قراین این احتمال تواند شد.
14. اکنون تقریباً جای شکّی نیست که دقیقی از اهالی طوس بوده است. نک: جلال خالقی مطلق، «طوس زادگاه دقیقی است؟»، یادنامهی دقیقی طوسی. تهران، 2535: 221 – 248.(پژمان فیروزبخش)
15. بیت 148 و 150 – 151.
16. بیت 1003 جلد سوم.
17. بیت 11 جلد سوم.
18. از شعر غضائری رازی که ذکرش خواهد آمد و مصراع «دقیقی آنک آشفته شد بر او احوال» نیز اشاره به همین عاقبت اسفناک استنباط میشود.
19.لبابالألباب، جلد 2، صفحهی 6.
20.مقصود ابوالحسن شهیدبن الحسین بلخی است که در اواخر قرن سوم میزیسته و شاید اوایل قرن چهارم را نیز درک کرده باشد.
21.مقصود رودکی است چه وی کور بوده.
22.مجمعالفصحا، جلد اوّل، صفحهی 217.
23.در لباب الألباب، صفحهی 12.
24.بیت 1073 و 1024 جلد سوم.
25.بروکلمن در کتاب تاریخ ادبیّات عرب تاریخ تألیف تاریخ یمینی را سنهی 409 مینویسد لکن در آخر همان کتاب عُتبی در ضمن شرح حال خود ذکر از آمدن وزیر شمس الکفاة (خواجهاحمدبن حسن میمندی) به خراسان در سنهی 413 میکند.
26.«.... بقصائدهم الّتی قد غبروا بها دیباجة الرّودکی و صنعة الخسروی و الدّقیقی» از این عبارت یک نکتهی دیگر هم شاید بتوان استنباط نمود و آن این است که دقیقی در زمان متأخّر بر خسروی بوده است.
27.به قول تاریخ یمینی و تاریخ گزیده و ابوالفداء و غیره.
28.به قول روضة الصّفا.
29.به قول روضة الصّفا.
30. در لبابالألباب، صفحهی 12.
31. جناب میرزا محمّدخان قزوینی در حواشی چهارمقاله او را فخرالدّوله لقب میدهد مأخذش را ندانستم.
32.مثلاً این شعر دقیقی شاید در مدح همین امیرزاده باشد که گوید:
ای امیر شاهزاده خسرو دانش پژوه *** ناپژوهیده سخن را طبع تدبیر آن بود
و این شبیه آن بیت فرّخی است که در مدح همین امیر گوید:
ای شاه شاهزاده [و] شاهی به تو بزرگ *** فرخنده فخر دولت و دولت به تو جوان
33. چغانیان ولایتی است در ماوراءالنّهر که معرّب آن صغانیان است.
34.این واقعه را در کتاب مزبور تاریخ معیّنی نمیدهد ولی در ضمن وقایع بعد از سنهی 380 ذکر میکند.
35.ابنالأثیر بدون ذکر صریح تاریخ واقعه شرح این قصّه را (ظاهراً به نقل از تاریخ یمینی) در ذیل حوادث سنهی 383 به ابهام درج کرده.
36.وقوع قتل طاهربنفضل در سنهی 380 یا بعد از آن منافی است با قول لبابالألباب که وفات او را در سنهی 377 مینویسد ولی البتّه قول عُتبی به واسطهی قِدَم او معتبرتر است.
37.دیوان فرّخی چاپ طهران، صفحهی 116 (مگر بیت دوم که از حواشی میرزا محمّدخان قزوینی بر چهار مقاله نقل شد).
38.چهار مقالهی نظامی چاپ لیدن، صفحهی 39.
39.بعضی تذکرهنویسان مانند دولتشاه و غیره این ابوالمظفّر چغانی را با نصربن سبکتگین یا پسرش که گویا نیز ابوالمظفّر کنیه داشتهاند خلط و اشتباه کردهاند ولی فرّخی در همان قصیدهی اوّل خودش که در مدح این امیر گفته و مطلع آن این است: «با کاروان حُلّه برفتم به سیستان» صریح گوید:
... ... ... ... ... ... ... *** مدح ابوالمظفّر شاه چغانیان
بن احمدِ محمّد شاه جهانپناه *** آن شهریار کشورگیر و کشورستان
40. در کتب و آثار ذکری از این پسر ابوعلی به دست نیامده مگر در کتاب المسالک و الممالک ابنحوقل که در بین سنهی 361 و 365 تألیف شده و شرحی دربارهی یکی از پسران ابوعلی در آن آمده که در همان زمانها یعنی مقارن تألیف کتاب از طرف امیر سامانی ابوصالح منصوربن نوح محض رعایت حقّ خدمات پدران او به اسلاف امیرمنصور به یک منصبی منصوب بوده ولی بدبختانه در نسخهی چاپی کتاب ابنحوقل سقط فاحشی در همانجا که راجع به این مطلب است واقع شده (صفحهی 401).
41. مطلع قصیده این است :
پریچهره بتی عیّار و دلبر *** نگاری سرو قدّ و ماهمنظر
42.مجمع الفصحا، صفحهی 216.
43.دو بیت دیگر این قصیده نیز از موارد متفرّقه به دست آمده است.
44. لغت فرس اسدی، صفحهی 3.
45. تاریخ بیهقی چاپ طهران، صفحهی 384.
46.لباب الألباب، جلد اوّل، صفحهی 31.
47.تجارب الأمم مسکویه، جلد 5، صفحهی 347 – الیاس بنالیَسَع سُغدی پدر وی از سرداران سلاطین سامانی بود و به قول ابناسفندیار در سنهی 302 از طرف نصربن احمدسامانی مأمور تسخیر طبرستان شد و در حدود سنهی 308 در گرگان به دست سیّدحسن بن قاسم داعی الیالحق مغلوب و کشته شد.
48.یک الیاس چهارمی هم هست که به واسطهی قِدَم تاریخ زندگی او بعید است که پدر آغاجی بوده باشد و او الیاس بن اسدبن سامان خداه متوفّی (به قول سمعانی) در سنهی 242 میباشد.
49.تاریخ گزیده چاپ لندن، صفحهی 837 و 740.
50. کتاب نامهای ایرانی شجرهی نسب سامانیان (Ferdinand Justi: Iranisches Namenbuch).
51. مگر رضاقلی خان هدایت در فرهنگ انجمن آرای ناصری در مادهی چغان که نسبت آن را به طاهربن فضل چغانی میدهد که دقیقی گشتاسپنامه را برای او میساخته. مأخذ این ادّعا معلوم نشد.
52. «قناوزی» ظاهراً غلط است، صورت درست آن «قنارزی» است به قاف مفتوح و راء مکسور که منسوب به قریهای بوده است بیرون نیشابور. نیز ممکن است «فناروزی» باشد، منسوب به فناروز که جایی بوده است در سمرقند (مجتبی مینوی، «دربارهی سندباذنامه»، مقدمهی سندباذنامه، به اهتمام و تصحیح و حواشی احمد آتش. تهران: کتاب فرزان، 1363: [2]، زیرنویس 2).(پژمان فیروزبخش)
53.فقط اگر قول ابوالفداء که نوحبن منصور در حین جلوس 13 ساله بود صحیح باشد قدری مطلب را بعیدالأحتمال میکند.
54.در معجم الأدباء یاقوت حموی در ضمن شرح حال ابوزید بلخی ذکر از رفتن ابوالحسن شهیدبن الحسین بلخی شاعر و حکیم معروف به چغانیان پیش محتاج بن احمد جدّ این طایفه شده. طاهربن فضل هم یکی از شعرای معروف و فضلای با صیت عهد خود بوده. امیر ابوالمظفّر چغانی ممدوح دقیقی و فرّخی هم به قول چهارمقاله «شعرشناس بود و نیز شعر گفتنی». فرّخی در همان قصیدهی داغگاه گوید:
شاعران را تو ز جدّان یادگاری زین قبیل *** هر که بینی شعر گوید نزد تو یابد قرار
55.یک بیت از گشتاسپنامهی دقیقی (بیت 148 جلد سوم) یک اشکالی در تاریخ تألیف آن منظومه تولید میکند که اگر حمل بر مسامحهی شعرا در این گونه امور نشود حلّ ناپذیر است و آن بیت این است: «همی تافتی بر جهان یکسره/ چو آردیبهشت آفتاب از بره». مضمون بیت چنان مینمایاند که در زمان دقیقی و تاریخ نظم شاهنامهی او ماه اَردیبهشت در موقع بودن آفتاب در برج حمل میافتاد در صورتی که در تاریخی که ما تألیف شاهنامه را در آن حدس زدیم اردیبهشت ماه از 7 ثور تا 6 جوزا واقع میشد و ابتدا بعد از سنهی 390 هجری است که غرّهی فروردین به اوّل حمل و غرّهی آردیبهشت به آخر حمل میرسد. در حلّ این اشکال فقط دو شقّ به خاطر میرسد اوّلی همان مسامحهی شاعر و عدم تدقیق و تقیّد به این حسابهای باریک است و دومی احتمال اینکه چنانکه در سایر اشعار شاهنامه نیز به مرور قرون زیاد اختلاط و تبدیل محلّ واقع شده [چنانکه در مقالهی راجع به «شاهنامه» خواهد آمد] اینجا نیز یکی از ابیات نسخهی اخیر شاهنامهی فردوسی که در حدود سنهی 400 تألیف شده داخل شاهنامهی دقیقی شده است. یک اشکال دیگر هم (اگر اقوال فردوسی را دربارهی حساب و تاریخ جدّی و دقیق فرض کنیم) از این فقره ناشی میشود که فردوسی سخن از زحمت 35 سالهی خود در نظم شاهنامه میراند و چون نسخهی آخری شاهنامه را فردوسی ظاهراً در سنهی 400 ختم کرده از این قرار باید در سنهی 366 شروع به نظم کرده باشد و این منافی با حیات دقیقی در آن زمان است ولی حلّ این اشکال را به این نحو توان کرد که اوّلاً این عددها کاملاً دقیق نیست و اغلب یکی دو سال زیاد و کم را به مسامحه حذف یا اضافه کرده عدد کامل را ذکر میکردند و ثانیاً ممکن است دقیقی در همان سال دوم سلطنت نوح یعنی سنهی 366 درگذشته باشد و کمی بعد از آن فردوسی شروع به کار کرده باشد.
56. سفینهی خوشگو، مجمعالفصحا و غیره – در بعضی مآخذ مصراع آخر چنین است: «می چون زنگ و کیش زرتهشتی» - این دو بیت خاتمهی یک قصیده است که فقط ده بیت از آن بر نگارنده معلوم است.
57. لغت فرس اسدی، صفحهی 100.
58.لغت فرس اسدی، صفحهی 100
59.لغت فرس اسدی، صفحهی 107
60.لغت فرس اسدی، صفحهی 4
61.مجمع الفصحا، صفحهی 217.
62. لبابالألباب، صفحهی 12.
63.مجمعالفرس، در مادّهی «افرنگ».
64. لغت فرس اسدی، صفحهی 4.
65.در خلاصة الأشعار تقی کاشی این بیت فردوسی به طور دیگر آمده بدین قرار:
به مینو روانش پر از نور باد*** ز شاه جهان چشم بد دور باد
66.لغت فرس اسدی، صفحهی 29.
67. لغت فرس اسدی، صفحهی 26. ایارده چگونگی پازند است و پازند گزارش زند و اوستاست و خرده تفسیر اجزای پازند است (لغت فرس).
68.لغت فرس اسدی، صفحهی 6.
69.بیت 39 و 41 و 42 و 52 و 57 و 58 و 81 و 84 از شاهنامه، جلد سوم.
70.بیت 784 از شاهنامهی دقیقی، جلد سوم.
71.شعرغضائری در ضمن قصیدهی لامیّهی وی که در تشکّر از صلهی هنگفتی که سلطان محمود به وی داده بود گفته و موجب معارضهی او با عنصری شد چنین است:
به شعر یاد کند روزگار برمکیان *** دقیقی آن کاشفته شد بر او احوال
سحاق ابن ابراهیم را چه بهره رسید *** ز فضل برمک و آن شعر قافیه بر دال
به یک دو بیت ندانم چه داد فضل بدو *** فسانه باک ندارد ز نامحال و محال
(مجمع الفصحا، صفحهی 369) و مقصود از فضل فضل بن یحیی برمکی و از اسحق اسحقبن ابراهیم موصلی است که تفصیل عطای هنگفت فضل دربارهی اسحق مزبور در کتب ثبت و معروف است.
72. دربارهی مذهب دقیقی خالقی مطلق احتمال داده است که وی نیزمانند فردوسی بر مذهب تشیّع بوده یا گرایش شیعی داشته است. همچنین خالقی محتمل دانسته و دو سه پشت دقیقی زردشتی بودهاند و ازین رو وی با این دین آشنایی داشته است (جلال خالقی مطلق، «دقیقی»، فردوسی و شاهنامهسرایی (برگزیدهی مقالات دانشنامهی زبان و ادب فارسی). تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1390: 118).(پژمان فیروزبخش)
73. بیت 1023 و 1024 جلد سوم.
74. بیت 174 و 185 از یوسف و زلیخای فردوسی چاپ اِتِه.
75. الآثار الباقیه، صفحهی 38.
76. ابوریحان بیرونی در الآثار الباقیه صفحهی 39 نسب آنها را ذکر میکند تا بهرام.
77. قیاس کنید با نظر بعدی تقیزاده در دورهی جدید کاوه، شمارهی 10، سال دوم. 24 اردیبهشت ماه قدیم 1290 یزدگردی = غرّهی صفر 1340 = 3 اکتوبر فرنگی 1921 میلادی. [صفحات 628 - 632 چاپ جدید کاوه]: «نسبت این که سلطان محمود بیسواد بوده و قوهی فهم لازم برای درک معانی این اشعار نداشته و حتّی در بعضی نسخهها (نسخهی خطی که در دست نگارنده است) بیتی نیز در جزو خاتمهی شاهنامه مؤیّد این مضمون درج شده از این قرار:
اگر نه جهاندار عامی بدی *** که در راه دانش گرامی بدی
مبنی بر اساس صحیحی نیست چه به قول عتبی در تاریخ یمینی سلطان تحصیلات علوم شرعیّه نموده بود و قطعاً عامی صرف نبوده است لکن این هم معلوم است که چنان که نولدکه گوید یک پسر غلام ترک را به مفاخر ایرانیان و حماسهی تاریخی آنان چه تعلّق خاطری ممکن بود وجود داشته باشد.»
دربارهی سواد ادبی سلطان محمود، نک: محمود امیدسالار، «شاهنامهی فردوسی و هویت فرهنگی محمود غزنوی»، جستارهای شاهنامهنویسی و مباحث ادبی. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1381: 243- 260.(پژمان فیروزبخش)
78.نولدکه در تتبّعات ایرانی – Persische Studien
79. بیت 147 جلد اوّل. در خلاصة الأشعار تقی کاشی مصراع اخیر این بیت چنین است: «چنان چون بود رای شاه زمن» که اگر صحیح باشد اشاره و تأییدی است به روایت معروف که دقیقی به امر نوحبن منصور به نظم شاهنامه مبادرت کرد.
80.بیت 152 جلد اوّل.
81.بیت 1006 جلد سوم.
82.بعضی از تذکرهنویسان در این باب اغراق بیمأخذ کردهاند. مثلاً محمّد عوفی بیست هزار بیت و بعضی دیگر (سفینهی خوشگو و غیره) ده هزار بیت و حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده سه هزار بیت قلمداد کرده است.
83.بیت 10 – 11 جلد سوم.
84.بیت 1005 جلد سوم.
85. بیت 1021 جلد سوم.این که ذکر شد عقیدهای است که اغلب متتبّعین نقّاد همان را دارند ولی بعد از نگارش این سطور در متن در ضمن تتبّع بعضی قراین برخلاف این مدّعا نیز به نظر رسید و از آن جمله ابیاتی چند متفرّقه از دقیقی که بر وزن و اسلوب شاهنامه است و در گشتاسپنامهی او که در شاهنامه مندرج است پیدا نمیشود مثلاً این ابیات در مجمعالفرس در لغات «کفت» و «خنگ» و «اِستبر» و «آمودن» و «اختر کاویان» و «آمیزه» و «بسیچیدن» و «جَلَب»:
چو زد تیغ بر فرق آن نامدار *** سرش کفت از آن زخم همچون انار
یکی مادیان نیز بگذشت خنگ *** برش چون بر شیر و کوتاه لنگ
دو بازویش استبر و پشتش قوی *** فروزان ازو فرّهی خردلی
درآمودن آن همایون بنا *** نماند آنچه باقی به گنجینهها
ز روی سرافراز [تاج] کیان *** برو فرّخی اختر کاویان
اگر شاه هر هفت کشور بود *** چو آمیزه مو شد مکدّر بود
کنون رزم گردان بسیچد همی *** سر از رای و تدبیر پیچد همی
به ناگاه از دشت در نیم شب *** برآمد ز هر سوی بانگ جَلَب
و در فرهنگ وُوِلرس در مادّهی «ستیهیدن» و «شخادن» این ابیات:
به دشت نبرد آن هژیر دلیر *** سکیزد چو گور [و] ستیهد چو شیر
شکافان تهیگاه پرّندگان *** شخادان جگرگاه درّندگان
و در فرهنگ ناصری در مادّهی «تندیس» و «دلنگ»:
نگارند تندیس او گر به کوه *** ز سنگ وقارش شود کُه ستوه
و: نبوده مرا هیچ با تو عتیب *** مرا بیگنه کردهای شیب و تیب
و: شمر را چو از آب خواهی به رنگ *** نخست استوارش کن از گل دلنگ
و شاید در تفحّص کامل خیلی از این قبیل پیدا شود و چون در کتب و آثار نظم کتاب دیگری به دقیقی اسناد داده نشده و این ابیات اسلوب نظم قصّه را دارد این احتمال در ذهن قوّت میگیرد که (اگر نسبت ابیات مزبور به دقیقی صحیح باشد) متعلّق به قسمتهای دیگر شاهنامهی وی باشند. علاوه بر این قول همهی تذکرهنویسان هم که بیشتر از هزار بیت به او نسبت دادهاند با آنکه شاهنامه معروف و در دست آنها بوده یک قرینهای است که به آسانی ردّ نتوان کرد و معتدلترین آنها قول تاریخ گزیده است که نظم سه هزار بیت از شاهنامه را به دقیقی نسبت داده و این با قول خود فردوسی نیز وفق میدهد که ادّعا میکند بیش از وی هیچکس بیش از سه هزار بیت در یک موضوع نظم نکرده «نبیند کسی نامهی پارسی/ نوشته به ابیات صدبار سی» در این صورت میشود فرض کرد که قول تاریخ گزیده دور از حقیقت نبوده (اگر چه ممکن است منشأ ادّعای او تفسیر همین شعر فردوسی باشد به دلخواه خود) و اینکه فردوسی گوید: «به گیتی نماندست ازو یادگار/ مگر این سخنهای ناپایدار» دلیل صریحی بر ابطال این مدّعا نمیشود زیرا که مقصود فردوسی اشاره به فانی بودن دنیا و باقی ماندن آثار خوب از آدم است. با این همه باز باید بگوییم که اینها فقط حدسیّات ضعیفی است که با دلایل صریحهی مذکور در متن برخلاف این مدّعا مقابل نتواند کرد).
86. Augusti Vullers.
87. چنانکه از کلام عُتبی که ذکرش گذشت استنباط میشود. در سفینهی خوشگو (که در سنهی 1148 تألیف شده) گوید: «دقیقی که قدوهی شعرای آن عصر بود... الخ».
88.بیت 1024 و 1025 جلد سوم.
89. تتبّعات ایرانی (Persische Studien) و حماسهی ملّی ایران (Das Iranische Nationalepos) (در کتاب اساس فقه اللّغة ایرانی - (Grundriss der Iranischen Philologie.
90. لباب الألباب، جلد دوم، صفحهی 13.
91. لباب الألباب، جلد دوم، صفحهی 12.
92. لغت فرس اسدی، صفحهی 43. بامَس یعنی شخصی که از بودن در شهری و دیاری که غیر وطن او باشد دلگیر شده و به تنگ آمده باشد و بنابر مانعی نتواند از آنجا به جای دیگر رفت (فرهنگ وُوِلرس).
93.شرح این مطلب که تازگی دارد در مقالهی راجع به فردوسی و شاهنامه عنقریب در کاوه نشر میشود و به عقیدهی نگارنده این قطعات از آن شاهنامهی اصلی قدیمی که گمان میکنم به پیدا کردن آن کامیاب شدهام فعلاً (به استثنای بعضی جمل کوچک قدیمتر که هیچ وقت به یک سطر بالغ نمیشود) قدیمترین نمونهی نثر فارسی است که به ما رسیده.
94.بیت 1017 جلد سوم.
95. لغت فرس اسدی، صفحهی 811 و مجمعالفرس.
96.لغت فرس، صفحهی 117.
97.لغت فرس، صفحهی 108.
98. Th. Nöldeke: Persische Studien .
99. جلد دوم، صفحهی 21.
100. کس آن داستان کس نگفت از فیال/ ابر سیصد و سی و سه بود سال.
101.مقصود شاهنامهی اوّلی است.
102. یعنی دقیقی .
103.وجه تخلّص دقیقی به تحقیق معلوم نیست و این وجه مذکور ضعیف است. به اغلب احتمال آرد فروشی وجه تسمیه است که شاید پدرش مثلاً آرد فروش بوده چه دقیقی به این معنی است و چندین نفر از مشاهیر به همین اسم دقیقی معروف بودهاند که در کتاب انساب سمعانی و تاریخالوزراء صابی اسامی آنها دیده میشود.
104.این تاریخ وفات که مأخذ اصلی آن معلوم نیست ولی در ازمنهی اخیره خیلی منتشر و معروف شده مثلاً بُوا (Bouvat) در تاریخ برامکه همه آن را ذکر کرده نه تنها با مدح دقیقی منصور بننوح را که در 350 جلوس کرده و نوحبن منصور را که در سنه ی 365 جلوس کرده منافی است بلکه با نظم کتاب شاهنامهای که خود به قول مشهور در سنهی 346 تألیف شده نیز کاملاً منافات دارد. اگر این تاریخ مأخذی داشته باشد بعید نیست که تاریخ تولّد دقیقی بوده است و خلط شده چنانکه بعضی دربارهی کسائی مروزی هم همین خلط را کردهاند.
105. برای آگاهی بیشتر از اشعار پراکندهی دقیقی، نک:
Gilbert Lazard, Les Premiers Poétes Persans. Téhéran-Paris, 1964. Tome 1: 32 – 36, 136-162.؛ اشعار پراکندهی قدیمترین شعرای فارسی زبان، به کوشش ژیلبر لازار. تهران: انستیتو ایران و فرانسه، 1342، ج 2 (متن اشعار): 141 – 177؛ دیوان دقیقی طوسی، به اهتمام محمّدجواد شریعت. تهران: اساطیر، 1373 (چاپ دوم). (پژمان فیروزبخش)
106. مجمعالفصحا اسم این شاعر را به نقل از همان کتاب قاضی هجیم ذکر میکند و فقط 15 بیت از قصیده را درج کرده، مصراع آخری را این طور ضبط میکد: «تن تنا تن تنا تنا ناؤ».
دورهی جدید کاوه، شمارهی 4 – 5، سال پنجم (شمارهی مسلسل 39 – 40)، 7 دیماه قدیم 1289 یزدگردی = غرّهی رمضان سنهی 1338 = 21 مه فرنگی 1920 میلادی. [صفحات 333 – 342 چاپ جدید کاوه].
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}